روزی حمید و دوستانش در کوچه فوتبال بازی میکردند ناگهان توپ حمید به پنجرهی خانه پیر مرد خورد و شیشه ی آن را شکست. پیر مرد که از بازار برمیگشت با شیشه ی شکسته خانه اش مواجه شد و با عصبانیت توپ بچه هارا پاره کرد .بچه ها از این کار پیر مرد عصبانی شدند و تصمیم گرفتند تا با سنگ بقیه شیشه های خانه او را بشکنند .روحانی مسجد که از دور شاهد این صحنه بود بچه ها را دور هم جمع کرد و به نصیحت آنها پرداخت و گفت فرزندانم ،جواب بدی را با بدی نمیدهند.بچه ها با درسی که از این جمله روحانی گرفتند با شاخه گل به منزل پیر مرد رفتند و شیشه ی شکسته را تعویض کردند. فردای آن روز پیر مرد با شرمندگی از کار خودش برای بچه ها یک توپ نو خرید و از آنها عذر خواهی کرد
تعداد صفحات : 0
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
پیوندهای روزانه
آمار سایت
آخرین نظرات
کدهای اختصاصی